وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْتَرى لَهْوَ الْحَديثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبيلِ اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَها هُزُوًا أُولئآِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ ( 6 ) وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِ اياتُنا وَلّى مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها كَأَنَّ فىآ أُذُنَيْهِ وَقْرًا فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَليمٍ ( 7 ) إِنَّ الَّذينَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ جَنّاتُ النَّعيمِ ( 8 )خالِدينَ فيها وَعْدَ اللّهِ حَقًّا وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ ( 9 )
و از مردم كسى هست كه سخن بيهوده را مىخرد تا با نادانى (ديگران را) از راه خدا گمراه سازد و آن را به مسخره گيرد، آنان را عذابى خوار كننده است.(6) و چون آيات ما بر او تلاوت شود، متكبرانه روى بر مىگرداند. گويى آن را نشينده است، گويى در دو گوش او سنگينى است. پس او را به عذابى دردناك مژده بده.(7) همانا كسانى كه ايمان آوردهاند و كارهاى شايسته كردهاند، آنان راست باغهاى پر نعمت.(8) جاودانه در آن خواهند بود، وعده راست خداست و او تواناى شكستناپذير و حكيم است.(9)نكات ادبى
1ـ «لهو» چيزى است كه انسان را مشغول مىكند و هيچ فايدهاى ندارد. «لهو الحديث» سخن بيهوده، نقل حكايات خرافى. اضافه در «لهو الحديث» براى تبيين است.
2ـ «بغير علم» متعلق به «ليضل» است.
3ـ ضمير مؤنث در «يتخذها» به سبيل بر مىگردد، چون سبيل مؤنث معنوى است.
4ـ «كَأَنَ» و «كَاَنَّ» هر دو به يك معنا هستند و اولى مخفف دومى است و دلالت بر نوعى تشبيه همراه با تأكيد دارند و در فارسى به «گويا» يا «گويى» ترجمه مىشوند. احتمال مىدهيم كه «كانّ» با تشديد بر تأكيد بيشترى دلالت كند. ضمنا بدانيم كه «كانّ» از حروف مشبّهة بالفعل به شمار مىرود.
5ـ «وَقراً» سنگينى گوش. اين واژه با فتحه واو در سنگينى گوش و اختلال شنوايى به كار مىرود و با كسره واو به معناى هر گونه بارى است كه حمل مىشود، همانگونه كه در آيه «فالحاملات وِقراً» به اين معناست، يعنى ابرهايى كه آب را حمل مىكنند كه بار سنگينى است. وقار و موقّر هم از اين باب است.
6ـ «وعد اللّه» منصوب است، چون مفعول مطلق و نايب از فعل خود است، به تقدير: وعد اللّه وعداً حقا.
تفسير و توضيح
آيات (6 ـ 9) و من الناس من يشترى لهو الحديث...: در آيات پيش گفته شد كه قرآن مايه هدايت و رحمت براى نيكوكاران است، اينك به اقدام برخى از كافران اشاره مىشود كه چگونه در برابر قرآن موضعگيرى كردند و براى اينكه مردم را از گوش دادن به قرآن بازدارند، به قصهگويى و نقّالى پرداختند.
برخى از مردم سخنان بيهوده و افسانههاى ملّتهايى مانند ايران و روم و داستان رستم و اسفنديار را براى مردم مكه بازگو مىكردند تا آنان را به جاى شنيدن آيات قرآن به اين افسانهها مشغول كنند و هدف نهايى هم اين بود كه آنها را از راه خدا باز دارند و گمراهشان كنند و اين كار ناشى از نادانى آنها بود، چون نمىدانستند كه اينسخنان بيهوده نمىتواند در برابر قرآن خودنمايى كند و بالاخره مردم نور را از ظلمت تشخيص مىدهند هرچند كه طول بكشد.
هدف ديگر آنان مسخره كردن قرآن بود تا با اين روش از اهميت و عظمت آيات قرآنى بكاهند و آن را به نظر خودشان تحقير كنند. اين شيوه يكى از شيوههاى شناخته شده اهل باطل است، چون وقتى كسى يا چيزى مورد مسخره قرار گيرد، در نظر مردم خفيف مىشود و از اعتبار آن كاسته مىگردد، ولى معلوم است كه دير يا زود اين ابرها كنار مىروند و حقيقت آشكار مىشود.
در پايان آيه، براى چنين كسانى كه در خوار كردن قرآن مىكوشند، وعده عذابى خوار كننده مىدهد.
گفته شده كه اين آيه درباره شخصى به نام نضر بن حارث نازل شده كه در مكه هرگاه كه پيامبر براى گروهى قرآن تلاوت مىكرد، در كنار آن حضرت به قصهگويى مىپرداخت تا توجه مردم را از پيامبر منصرف كند.
نيز گفته شده كه منظور از خريدن سخنان بيهوده (يشترى لهو الحديث) اين است كه افرادى مانند نضر بن حارث در سفرهاى خود به ايران، كتابهايى را مىخريدند كه در آنها داستانهاى پادشاهان ايران بود. يا كسانى از مردم مكه از شهرهاى ديگر، زنان آوازه خوان مىخريدند و به مكه مىآوردند.
به نظر مىرسد كه منظور از خريدن لهو الحديث داد و ستد معمولى نيست، بلكه «اشتراء» در اينجا به معناى عوض كردن است و در معاملات معمولى هم كالا با پول عوض مىشود. در واقع اين كافران سخنان بيهوده را با آيات قرآنى عوض مىكردند و اين هم يك نوع تجارت بود. واژه «اشتراء» و مشتقات آن بارها در قرآن مجيد به همين معنا كه گفتيم، به كار رفته است، مانند:
اولئك الّذين اشتروا الضلالة بالهدى فما ربحت تجارتهم (بقره/16)
آنان كسانى هستند كه گمراهى را به بهاى هدايت خريدند پس تجارتشان سودى ندارد.
اولئك الّذين اشتروا الحياة الدنيا بالاخرة (بقره/86)
آنان كسانى هستند كه زندگى اين دنيا را به بهاى آخرت خريدند.
ان الّذين اشتروا الكفر بالايمان لن يضرّوا اللّه شيئا (آل عمران/177)همانا كسانى كه كفر را به بهاى ايمان خريدند، هرگز به خدا ضررى نمىزنند.
مطلب ديگر اينكه اين آيه اگر هم شأن نزول خاصى داشته باشد (مانند جريان نضر بن حارث) مفهوم عامى دارد و شامل همه كسانى مىشود كه با هر نوع اقدامى باعث دورى مردم از خدا و آموزههاى قرآن بشوند كه از جمله مصاديق بارز آن برپا كردن مجلس ساز و آواز است و در احاديث معصومين، لهو الحديث به غنا تفسير شده كه از باب بيان يكى از مصاديق است.
در آيه بعدى درباره همين افراد كه در برابر قرآن به لهو الحديث رو مىآورند، مىفرمايد: و چون آيات ما بر آنان خوانده مىشود متكبرانه روى بر مىگردانند، گويا كه نمىشنوند. سپس آنان را به كسانى تشبيه مىكند كه در گوششان سنگينى است. تشبيه كافران به ناشنوايان در آيات متعددى آمده است، مانند:
انك لا تسمع الموتى و لا تسمع الصم الدعاء. اذا ولّوا مدبريرن (نمل/80)
همانا تو نمىتوانى مردگان را بشنوانى و نمىتوانى دعوت خود را به كران بشنوانى آنگاه كه پشت بگردانند.
در پايان آيه مورد بحث، به پيامبر دستور مىدهد كه چنين افرادى را به عذابى دردناك مژده بده. اين مژده دادن از باب تهكم و استهزاء است.
در آيه بعدى، مانند بسيارى از آيات، در برابر كافرانى كه چنين اوصافى داشتند، از مؤمنانى ياد مىكند كه داراى اعمال شايسته هستند و به آنان بهشتهاى نعمت را وعده مىدهد كه جاودانه در آن خواهند بود. اضافه مىكند كه اين وعده حق خداست و خداوند بر چيزى تواناست و كارهاى او از روى حكمت است.
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الآمآ ( 1 )تِلْكَ اياتُ الْكِتابِ الْحَكيمِ ( 2 ) هُدًى وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنينَ ( 3 ) اَلَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ بِالاْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ ( 4 ) أُولئآِكَ عَلى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئآِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ( 5 )
به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر. الف، لام، ميم.(1) اين آيات كتاب استوار است.(2) در حالى كه هدايت و رحمتى براى نيكوكاران است.(3) آنان كه نماز را برپا مىدارند و زكات مىدهند و همانان به آخرت يقين دارند.(4) آنان بر هدايتى از پروردگار خود هستند و هم آنان رستگارانند.(5)
نكات ادبى
1ـ «تلك» در اشاره به دور به كار مىرود ولى در اينجا در اشاره به نزديك به كار رفته و اين جهت عظمت مشاراليها يعنى آيات قرآن است كه آنچنان در مرتبه بالاست كه گويا در دسترس نيست و دور است.
2ـ «الحكيم» استوار، محكم، حكمتآموز.
3ـ «هدى و رحمة» حال از «آيات» است.
4ـ ضمير «هم» در «هم يوقنون» و «هم المفلحون» جهت بيان حصر است. يعنى تنها اينان هستند كه اهل يقين و رستگارند.
5ـ «مفلحون» رستگاران، نجات يافتگان. از «فلاح» به معناى شكافتن است و بهكشاورز «فلاح» مىگويند چون زمين را مىشكافد و «مفلح» كسى است كه به خير و سعادت برسد. همانگونه كه شكافتن زمين و دانهپاشى سبب مىشود از دل خاكِ تيره، گل و گياه بيرون آيد، مؤمن هم با شكافتن تاريكىها رشد مىيابد و رستگار مىشود.
تفسير و توضيح
آيات (1 ـ 5) بسم اللّه الرحمن الرحيم. الم. تلك آيات الكتاب الحكيم...: سوره مباركه لقمان نيز با نام خداوند رحمان و رحيم شروع مىشود و مانند برخى از سورهها در آغاز آن سه حرف الف، لام و ميم آمده كه به آنها حروف مقطعه گفته مىشود و درباره آنها در تفسير آيات آغازين سوره بقره سخن گفتيم، رجوع شود.
پس از حروف مقطعه، مانند بسيارى از سورههايى كه حروف مقطعه دارند، سخن از قرآن است و مىفرمايد: اين، آيات كتاب محكم و استوار است. اين جمله يا اشاره به همه آيات قرآنى و يا اشاره به آيات اين سوره است و در اينجا براى قرآن كريم، سه صفت ذكر مىكند: اول اينكه اين كتاب حكيم است، يعنى استوار و محكم. منظور اين است كه مطالب قرآن آنچنان استحكامى دارد كه كسى نمىتواند در آن خلل وارد كند.
دوم و سوم اينكه آيات اين كتاب مايه هدايت و نيز مايه رحمت براى نيكوكاران است. توجه كنيم كه رحمت بالاتر از هدايت و هدايت پيشنياز رحمت است. مؤمن پس از يافتن راه حق و حركت در آن به مقامى مىرسد كه رحمت خاص خداوند شامل او مىشود.
در اين آيه هدايت و رحمت قرآن را مخصوص نيكوكاران (محسنين) مىكند و در آياتى آن را به متقين (بقره/2) و در جايى به مؤمنين (يونس/57) و در جايى به مسلمين (نحل/103) اختصاص مىدهد. اين در حالى است كه در برخى از آيات آمده است كه قرآن هدايت براى عموم مردم است.(بقره 185)
اين تفاوت در تعبير براى آن است كه هدايت بر دو نوع است: هدايت عام كه شامل همه مردم از مؤمن و كافر است و قرآن هدايت كننده همه آنها به راه حق است و راه را به همه نشان مىدهد. نوع دوم هدايت خاص است كه اختصاص به مؤمناندارد و آن به اين معناست كه وقتى كسى ايمان آورد، خداوند او را به حقايق والايى هدايت مىكند و به او توفيق مىدهد. در بيشتر آياتى كه هدايتگرى قرآن به مؤمنان اختصاص داده شده كلمه «هدى» با كلماتى مانند: «بشرى» «رحمة» «موعظة» همراه بوده است كه مىتواند اشاره به هدايت خاص باشد.
در آيه بعدى، سه صفت هم براى نيكوكارانى كه قرآن هدايت و رحمت براى آنهاست ذكر شده: آنها نماز را برپا مىدارند و زكات مىدهند و به آخرت يقين دارند. در آيه بعدى هم سرانجام نيك آنها بيان مىشود: آنها بر هدايتى از پروردگار خود هستند و نيز رستگارانند. اين هدايت در اينجا هدايت خاص الخاص است چون مفهوم اين تعبير آن است كه آنان همواره و به طور مستمر از هدايت پروردگار برخوردارند و رستگارند.
در اينجا اين نكته را تذكر مىدهيم كه منظور از «زكات» در اين آيه و هر آيهاى كه در مكه نازل شده، صدقه مستحبى است، چون زكات واجب با شرايط خاصى كه دارد در مدينه تشريع شده است.اين سوره با «الف، لام، ميم» شروع مىشود و با اشاره به آيات استوار قرآن كريم آنها را مايه هدايت و رحمت براى نيكوكاران معرفى مىكند، آنگاه برخى از اوصاف نيكوكاران را ذكر مىكند. آنان كسانى هستند كه نماز را برپا مىدارند و زكات را مىپردازند و به آخرت يقين دارند و اين گروه همان رستگارانند.
در آيات بعدى مردم را به دو دسته تقسيم مىكند: مشركان كه آيات خدا را بهمسخره گرفتهاند و در برابر آن گردنكشى مىكنند گويا كه اصلا آنها را نشنيدهاند. اينان اهل عذاب هستند. در مقابل اينها مؤمنان قرار دارند كه به سبب ايمان و عمل صالح جاودانه در بهشت نعمتها خواهند بود.
پس از اين تقسيمبندى، برخى از آثار قدرت خدا را كه در عين حال نعمتهاى بزرگى براى انسان است مىشمرد، سپس مىپرسد: اين آفريدههاى خداست، معبودهاى شما چه خلق كردهاند؟
مطلب بعدى كه در طول چند آيه ذكر مىشود، اندرزهاى لقمان به فرزندش است كه در آغاز آنها لقمان به عنوان كسى كه خدا به او حكمت داده معرفى مىشود.
پس از ذكر سخنان لقمان، باز روى سخن با مشركان است كه بى آنكه دانشى يا دليلى داشته باشند درباره خداوند مجادله مىكنند و خود را پيروان پدران خود معرفى مىكنند.
در اين ميان، يادكردى از مؤمنانى مىكند كه در برابر خدا تسليم هستند و چنگ به ريسمان محكم الهى زدهاند و به پيامبر خود خطاب مىكند كه كفر كافران تو را اندوهگين نكند چون آنها سرانجام نزد خدا خواهند آمد و خدا پس از خبر دادن از عملكردشان، آنها را عذابى سخت خواهد داد. اين در حالى است كه اگر از آنان پرسيده شود كه چه كسى آسمانها و زمين را آفريده مىگويند: خدا. مسلم است كه نه تنها آسمانها و زمين بلكه هرچه در آنهاست از آنِ خداوند است.
در آيات بعدى، بار ديگر از آثار قدرت و رحمت خدا سخن مىگويد و در آغاز اعلام مىكند كه اگر يك دريا به اضافه هفت دريا مركب و تمام درختان قلم شوند تا كلمات خدا -كه منظور از آن آفريدههاى خداست- به قلم آيد، آب آن درياها تمام مىشود و كلمات خدا تمام نمىشود. پس از اين بيان جالب، نمونههايى از آنها را يادآور مىشود مانند آفرينش و برانگيختن انسان، تبديل شب و روز به يكديگر، تسخير آفتاب و ماه، نظم دقيق در حركت آنها. آنگاه نتيجه مىگيرد كه خدا حق و معبودهاى مشركان باطلاند.
موضوع بعدى، حركت كشتىها در درياست كه نخست آن را نعمتى از جانب خدا و آيتى از آيات خدا مىشمارد و سپس به بازگشت انسان به فطرت خود بههنگامى كه كشتى دچار خطر مىشود، اشاره مىكند.
در آيه بعدى مردم را مورد خطاب قرار مىدهد و آنان را به سوى تقوا مىخواند و از هول روز قيامت كه در آن روز پدر و پسر به كمك يكديگر نخواهند آمد، برحذر مىدارد و خاطرنشان مىسازد كه وعده خدا حق است و زندگى دنيا و وسوسههاى شيطانى شما را مغرور نكند.
در آيه پايانى، دانستن زمان وقوع قيامت و چند علم ديگر را به خدا اختصاص مىدهد.سوره مباركه لقمان پنجاه و هفتمين سوره از نظر ترتيب نزول و سى و يكمين سوره از نظر ترتيب مصحف است. اين سوره در مكه نازل شده است و از ابن عباس نقل شده كه آيات 27 تا 29 آن را مدنى دانسته ولى دليل روشنى براى آن يافته نشد.
تعداد آيات اين سوره به نظر قاريان حجاز 33 آيه و به نظر قازيان ديگر 34 آيه است و اختلاف در اين است كه «الم» در آغاز سوره يك آيه حساب مىشود. علت نامگذارى اين سوره به سوره لقمان اشتمال آن بر برخى از اندرزهاى لقمان است.
در فضيلت خواندن اين سوره، ابىّ بن كعب از پيامبر خدا(ص) نقل مىكند كه فرمود: هر كس سوره لقمان را بخواند، روز قيامت رفيق لقمان مىشود.و نيز از امام باقر(ع) نقل شده كه فرمود: هر كس سوره لقمان را هر شب بخواند، خداوند فرشتگانى را موكل مىكند كه او را در آن شب از ابليس و لشكريان او حفظ كنند.در اينجا سخن هميشگى را تكرار مىكنيم كه اين پاداشها براى كسانى است كه سوره را با تدبر بخوانند وبه آن عمل كنندلقمان حكيم در توصيه به فرزندش اظهار نمود:
فرزندم! دل بسته به رضاى مردم و مدح و ذم آنان مباش ؛ زيرا هر قدر انسان در راه
تحصيل آن بكوشد به هدف نمى رسد و هرگز نمى تواند رضايت همه را به دست آورد
فرزند به لقمان گفت :
- معناى كلام شما چيست ؟ دوست دارم براى آن مثال يا عمل و يا گفتارى را به من نشان دهى .
لقماناز خواست با هم بيرون بروند بدين منظور از منزل همراه درازگوشى خارج شدند.پدر سوار شد و پسر پياده دنبالش به راه افتاد در مسير با عده اى برخورد
نمودند. بين خود گفتند: اين مرد كم عاطفه را ببين كه خود سوار شده و بچه
خويش را پياده از پى خود مى برد. چه روش زشتى است ! لقمان به فرزند گفت :
- سخن اينان را شنيدى . سوار بودن من و پياده بودن تو را بد دانستند؟
گفت : بلى !
-پس فرزندم ! تو سوار شو و من پياده به دنبالت راه مى روم پسر سوار شد و
پدر پياده حركت كرد باز با گروهى ديگر برخورد نمودند آنان نيز گفتند: اين
چه پدر بد و آن هم چه پسر بى ادبى است اما بدى پدر بدين جهت است كه فرزند
را خوب تربيت نكرده لذا او سوار است و پدر پياده به دنبالش راه مى رود در
صورتى كه بهتر اين بود كه پدر سوار مى شد تا احترامش محفوظ باشد اما اينكه
پسر بى ادب است به خاطر اينكه وى عاق بر پدر شده است از اين رو هر دو در
رفتار خود بد كرده اند
لقمان گفت : سخن اينها را نيز شنيدى ؟
گفت : بلى !
لقمان فرمود:
-اكنون هر دو سوار شويم هر دو سوار شدند در اين حال گروهى ديگر از مردم
رسيدند آنان با خود گفتند: در دل اين دو آثار رحمت نيست هر دو سوار بر اين
حيوان شده اند و از سنگينى وزنشان پشت حيوان مى شكند اگر يكى سواره و ديگرىپياده مى رفت ، بهتر بود. لقمان به فرزند خود فرمود: شنيدى ؟
فرزند عرض كرد: بلى !
لقمانگفت : حالا حيوان را بى بار مى بريم و خودمان پياده راه مى رويم مركب را
جلو انداختند و خودشان به دنبال آن پياده رفتند باز مردم آنان را به خاطر
اينكه از حيوان استفاده نمى كنند سرزنش كردند.
در اين هنگام لقمان به فرزندش گفت :
-آيا براى انسان به طور كامل راهى جهت جلب رضاى مردم وجود دارد؟ بنابراين
اميدت را از رضاى مردم قطع كن و در انديشه تحصيل رضاى خداوند باش ؛ زيرا كهاين كار آسانى بوده و سعادت دنيا و آخرت در همين است
بحار: ج 13، ص 432 و ج 71، ص 361
بعداز آنكه لقمان از بردگى نجات يافت ، روى به تجارت آورد و مال بسيار اندوخت. هر كس احتياجى داشت بدون ضمانت به وى قرض مى داد.
در همان حال لقمان ، طلبى از رئيس قبيله اى داشت ؛ پس پسر خود را براى اخذ
آن طلب ، به مسافرت فرستاد، اما
قبل از رفتن پسر را پند داد و گفت : در بين راه به درختى برخورد مى كنى كه
در كنار چشمه اى قرار دارد؛ درخت بسيار پربرگ و سرسبز و خرمى
است . در پاى آن درخت فرود نيا! بعد از آن به شهرى خواهى رسيد و بزرگ آن
شهر تقاضاى ازدواج با دخترش را به تو مى كند، حذر كن و
قبول منما! چون به نزديك مديون رسيدى ، صاحبخانه شب از تو مى خواهد كه بر
تختى بخوابى كه كنار درياست . مبادا كه بر آن بخوابى !
اگر پيرى روشن ضمير با تو همراه شد هر چه گفت : سخنش را بپذير.
اين بگفت و با پسر وداع كرد. پسر در راه به پيرمردى برخورد كرد كه شخصى حكيم به نظر مى رسيد. با هم همسفر شدند. چون به چشمه آب
رسيدند، پير گفت : پياده شو استراحتى كنيم .
پسر گفت : پدرم از من خواسته است در اين مكان پياده نشوم .
پير گفت : مشكلى نيست ، پياده شو.
پسر به ياد حرف پدر افتاد كه اگر پيرى به تو دستور داد، اطاعت كن ، بنابراين پياده شد.
بعد از استراحت در زير درخت به خواب رفت . مارى از درخت پايين آمد و قصد پسر كرد. پير عصايش را بر گردن مار گذاشت ؛ او را كشت و سرش
را جدا كرد و در كيسه خود گذاشت چون پسر از خواب بيدار شد، پير گفت : هدف پدرت از منع اقامت در اين مكان ، اين مار بوده است .
در ادامه راه به شهرى رسيدند. بر بزرگ شهر وارد شدند و چندى آنجا ماندند. دختر رئيس قوم به پسر لقمان علاقه پيدا كرد و پدرش به
پسر تقاضاى ازدواج داد. پسر قبول نكرد.
پير گفت : اين دختر صاحب زيبايى و مال و جاه است . خوب است كه ازدواج با او را
قبول كنى .
پسر طبق دستور لقمان ، سخن پير را پذيرفت و دختر را به نكاح خود درآورد. شبزفاف پير، سر مار را به جوان داد و گفت : در زير دامن عروس ،
اين سر مار را دود كن و منتظر بمان ! شب ، جوان دستور پير را به كار بست .
با رسيدن دود سر مار به زرى دامن عروس ، ناله اى كرد و بيهوش شد و بعد كرم بزرگى از او جدا شد و در دم مرد.
پس از چند لحظه ، عروس به هوش آمد. چند روزى را با عروس به خوبى گذرانيدند و سپس راهى شهر ديگر شدند.
چون به خانه شخص طرف معامله رسيدند، ضيافت پر شكوهى به افتخار پسر لقمان برپا نمودند.
هنگامى كه شب فرا رسيد، آن مرد قدرتمند و صاحب مال از پسر لقمان خواست كه بر تختى كه در كنار دريا است بخوابد. پسر لقمان
قبول نكرد، اما پير از او خواست كه بخوابد.
پسر لقمان بر آن تخت خوابيد و پسر صاحبخانه هم صد متر آن طرف تر بر تخت ديگرى خوابيده بود. پير از پسر لقمان خواست برخيزد و
تخت ها را جابه جا كند. بدين ترتيب تخت پسر لقمان را با تخت پسر صاحبخانه عوض كردند.
از خصوصيات اين نابكار اين بود كه هر كس به دنبال طلب خود مى آمد، اول به
او احترام مى گذاشت ؛ اما شب او را در دريا غرق مى كرد، آن شب هم
آن شخص آمد و به خيال خود پسر لقمان را در دريا انداخت .
چون صبح شد، مشاهده كرد كه پسر خودش بوده نه پسر لقمان . عزا در آن خانه به پا شد. پسر لقمان طلب خويش بگرفت و حركت نمود. به
شهر اول رسيد همسرش را با اموال بسيار برداشت و به سوى ديار خويش رهسپار شد
كليد گنج سعادت ، ص 32
پس خواجه غلامان را گفت كه: من وي را بدين دانش اختيار كردم.»
۲- با پدر و مادرت بهترين رفتار را داشته باش!
۳- بدان كه هيچ چيز از خداوند پنهان نمي ماند!
۴- نماز را آنگونه كه شايسته است بپادار!
۵- اندرز و نصيحت ديگران را فراموش مكن!
۶- در مقابل پيش آمدها شكيبا باش !
۷- از مردم روي مگردان و با آنها بي اعتنا مباش!
۸- با غرور و تكبر با ديگران رفتار مكن!
۹- در راه رفتن ميانه رو باش!
۱۰- بر سر ديگران فرياد مكش و آرام سخن بگو!
۱۱- از طريق اسماء و صفات خداوند او را بخوبي بشناس!
۱۲- به آنچه ديگران را اندرز مي دهي خود پيشتر عمل كن!
۱۳- سخن به اندازه بگو!
۱۴- حق ديگران را به خوبي اداء كن!
۱۵- راز و اسرارت را نزد خود نگاه دار!
۱۶- به هنگام سختي دوست را آزمايش كن!
۱۷- با سود و زيان دوست را امتحان كن!
۱۸- با بدان و جاهلان همنشيني مكن!
۱۹- با انديشمندان و عالمان همراه باش!
۲۰- در كسب و كار نيك جدّي باش!
۲۱- بر كوتاه فكران و ضعيفان اعتماد مكن!
۲۲- با عاقلان ايماندار مدام مشورت كن!
۲۳- سخن سنجيدۀهمراه با دليل را بيان كن!
۲۴- روزهاي جواني را غنيمت بدان!
۲۵- هم مرد دنيا و هم مرد آخرت باش!
۲۶- ياران و آشنايان را احترام كن!
۲۷- با دوست و دشمن خوش اخلاق باش!
۲۸- وجود پدر و مادر را غنيمت بشمار!
۲۹- معلم و استاد را همچون پدر و مادر دوست بدار!
۳۰- كمتر از درآمدي كه داري خرج كن!
۳۱- در همۀامور ميانه رو باش!
۳۲- گذشت و جوانمردي را پيشه كن!
۳۳- هر چه كه مي تواني با مهمان مهربان باش!
۳۴- در مجالس و معابر چشم و زبان را از گناه باز دار!
۳۵- بهداشت و نظافت را هيچگاه فراموش مكن!
۳۶- هيچگاه دوستان و هم كيشان خود را ترك مكن!
۳۷- فرزندانت را دانش و دينداري بياموز!
۳۸- سواركاري و تيراندازي و ... را فراگير!
۳۹- در هر كاري از دست و پاي راست آغاز كن!
۴۰- با هر كس به اندازۀدرك او سخن بگو!
۴۱- به هنگام سخن متين و آرام باش!
۴۲- به كم گفتن و كم خوردن و كم خوابيدن خود را عادت بده!
۴۳- آنچه را كه براي خود نمي پسندي براي ديگران مپسند!
۴۴- هر كاري را با آگاهي و استادي انجام بده!
۴۵- نا آموخته استادي مكن!
۴۶- با ضعيفان و كودكان سرّ خود را در ميان نگذار!
۴۷- چشم به راه كمك و ياري ديگران مباش!
۴۸- از بدان انتظار مردانگي و نيكي نداشته باش!
۴۹- هيچ كاري را پيش از انديشه و تدبر انجام مده!
۵۰- كار ناكره را كرده خود مدان!
۵۱- كار امروز را به فردا مينداز!
۵۲- با بزرگتر از خود مزاح مكن!
۵۳- با بزرگان سخن طولاني مگو!
۵۴- كاري مكن كه جاهلان با تو جرأت گستاخي پيدا كنند!
۵۵- محتاجان را از مال خود محروم مگردان!
۵۶- دعوا و دشمني گذشته را دوباره زنده مكن!
۵۷- كار خوب ديگران را كار خود نشان مده!
۵۸- مال و ثروت خود را به دوست و دشمن نشان مده!
۵۹- با خويشاوندان قطع خويشاوندي مكن!
۶۰- هيچگاه پاكان و پرهيزكاران را غيبت مكن!
۶۱- خود خواه و متكبر مباش!
۶۲- در حضور ايستادگان منشين!
۶۳- در حضور ديگران دندان پاك مكن!
۶۴- با صداي بلند آب دهان و بيني را پاك مكن!
۶۵- به هنگاه خميازه دست بر دهان خويش بگذار!
۶۶- حالت خستگي را در حضور ديگران ظاهر مكن!
۶۷- در مجالس انگشت در بيني مينداز!
۶۸- كلام جدي را با مزاح آميخته مكن!
۶۹- هيچكس را پيش ديگران خجل و رسوا مكن!
۷۰- با چشم و ابرو با ديگران سخن مگو!
۷۱- سخن گفته شده را تكرار مكن!
۷۲- از شوخي و مزاح خود كمتر كن!
۷۳- از خود و خويشاوندان نزد ديگران تعريف مكن!
۷۴- از پوشيدن لباس و آرايش زنان پرهيز كن!
۷۵- از خواسته هاي نابجاي زن و فرزندان پيروي مكن!
۷۶- حرمت هر كس را در حد خود نگاه دار!
۷۷- در بد كاري با اقوام و دوستان همكاري مكن!
۷۸- از مردگان به نيكي ياد كن!
۷۹- از حضومت و جنگ افروزي جدّا پرهيز كن!
۸۰- با چشم احترام به كار ديگران نگاه كن!
۸۱- نان خود را بر سفره ي ديگران مخور!
۸۲- در هيچ كاري شتاب مكن!
۸۳- براي جمع آوري بيش از حد مال و ثروت حرص مخور!
۸۴- به هنگاه خشم شكيبا باش و سخن سنجيده بگو!
۸۵- از پيش ديگران غذا و ميوه بر مدار!
۸۶- در راه رفتن از بزرگان پيشي مگير!
۸۷- سخن و كلام ديگران را قطع مكن!
۸۸- به هنگام راه رفتن جز به ضرورت چپ و راست خود را نگاه مكن!
۸۹- در حضور مهمان بر كسي خشم مگير!
۹۰- مهمان را به هيچ كاري دستور مده!
۹۱- با ديوانه و مست سخن مگو!
۹۲- براي كسب سود و دوري از زيان آبروي خود را مريز!
۹۳- در كار ديگران كنجكاوي و جاسوسي مكن!
۹۴- در اصلاح ميان مردم هيچ گاه كوتاهي مكن!
۹۵- ادب و تواضع را هيچ گاه فراموش مكن!
۹۶- با خداوند صادق و با مردم با انصاف باش!
۹۷- بر آرزو ها و خواسته هاي خود غالب باش!
۹۸- خدمتكاري بزرگان و همكاري با مستمندان را فراموش مكن!
۹۹- با بزرگان با ادب و با كودكان مهربان باش!
۱۰۰- با دشمنان مدارا كن و در مقابل جاهلان خاموش باش!
۱۰۱- در مال و مقام ديگران طمع مكن!
۱۰۲- از رفت و آمد و مال و مرام و مسلك خويش كمتر بگو!
۱۰۳- بجز خداوند هيچ كس و هيچ چيز را فرمانروا و فريادرس خويش مشمار!
۱۰۴- عمر و روزي با حساب و كتاب است، پس مترس و طمع مكن!
۱۰۵- عمر را براي عمل و عبادت و پاكي و پرهيزكاري غنيمت بدان!
۱۰۶- اگر بهشت را مي طلبي از فساد و ستم و گردن كشي پرهيز كن!
۱۰۷- سرچشمه ي زشتي ها را دنيا پرستي و مستي و ناداني بدان!
۱۰۸- بجز در حق و راستي بندگان خدا را بندگي و فرمانبري مكن!
۱۰۹- خود را با ستم سلاطين شريك مگردان!
۱۱۰- دنياي ديگر را به دست فراموشي مسپار!